حاظرم از تنهایی بمیرم ولی زاپاس عشق کسی نشم کودکی را دیدم که گریه میکرد و میگفت کسی با من بازی نمیکنه ته دلم گفتم تو بزرگ شو ببین که چه بازی هایی روزگار با دلت میکنه رفت که رفت به درک که رفت بودنش معجزه نبود که رفتنش فاجعه باشه دوستم زنگ زده میگه میگه میتونی بچمو نگه داری که من با دوس پسرم برم بیرون . . . . . ای تف به اون روح مادرانت پیر شدن از جایی شروع میشه که هر جایی رو به خونه مونده ترجیح میدی
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |